آموزنده در زندگی
 
کافه .خبر.بهترین وبلاگ سرگرمی
بهترین وبلاگ تفریحی .
 
جمعه 7 شهريور 1393برچسب:, :: 21:18 ::  نويسنده : پسرتنهامم

پسر كوچك در حالي كه سرش پائين بود آه كشيد. بعد به مرد نگاه كرد و
گفت: مي شود ۱۰ دلار به من قرض بدهيد ؟
مرد عصباني شد و گفت : اگر دليلت براي پرسيدن اين سئوال ، فقط اين بود
كه پولي براي خريدن يك اسباب بازي مزخرف از من بگيري كاملأ در
اشتباهي. سريع به اطاقت برگرد و برو فكر كن كه چرا اينقدر خود خواه
هستي. من هر روز سخت كار مي كنم و براي چنين رفتارهاي كودكانه وقت
ندارم.
پسر كوچك، آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبان ي تر شد : چطور به خودش اجازه مي دهد فقط
براي گرفتن پول از من چنين سئوالاتي كند؟
بعد از حدود يك ساعت مرد آرام تر شد و فكر كرد كه شايد با پسر
كوچكش خيلي تند و خشن رفتار كرده است . شايد واقعآ چيزي بوده كه او

مرد وقتي د يد پسر كوچولو خودش هم پول داشته ، دوباره عصباني شد و
با ناراحتي گفت : با اين كه خودت پول داشتي ، چرا دوباره درخواست پول
كردي؟
پسر كوچولو پاسخ داد : براي اينكه پولم كافي نبود ، و لي من حالا ۲۰ دلار
دارم. آيا مي توانم يك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه
بياييد؟ من شام خوردن با شما را خيلي دوست دارم ... !!!

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

آن سوي پنجره

در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران
اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند . تخت
او در كنار تنها پنجره اتاق بود . اما بيمار ديگر مجبور بود ه يچ تكاني نخورد
و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد . آنها ساع ت ها با يكديگر
صحبت مي كردند؛ از همسر، خانواده، خانه ، سر بازي يا تعطيلاتشان با هم
حرف مي زدند .
هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود، مي نشست و تم ام
چيزهايي كه بيرون از پنجره مي ديد، براي ه م اتاقيش توصيف مي كرد. بيمار
ديگر در مدت اين يك ساعت ، با ش نيدن حال و هواي دنياي بيرون، روحي
تازه مي گرفت

مرد كنار پنجره از پاركي كه پنجره رو به آن باز مي شد مي گفت. اين پارك
درياچه زيبايي داشت . مرغابي ها و قوها در درياچه شنا مي كردند و كودكان
با قايق هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند . درختان كهن منظره زيبايي به
آنجا بخشيده بودند و تصويري زي با از شهر در افق دوردست ديده مي شد .
مرد ديگر كه نمي توانست آنها را ببيند چشمانش را مي بست و اين مناظر را
در ذهن خود مجسم مي كرد و احساس زندگي مي كرد.
***
روزها و هفته ها سپري شد . يك روز صبح ، پرستاري كه براي حمام كردن
آنها آب آورد ه بود ، جسم بي جان مرد كنار پنجره را ديد كه در خواب و با
كمال آرامش از دنيا رفته بود . پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان
بيمارستان خواست كه آن مرد را از اتاق خارج كنند.

مرد ديگر تقاضا كرد كه او را به تخت كنار پنجره منتقل كنند . پرستار اين
كار را برايش انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترك كرد .
آن مرد به آرامي و با درد بسيار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين
نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بياندازد . حالا ديگر او مي توانست
زيبايي هاي بيرون را با چشمان خودش ببيند.
هنگامي كه از پنجره به بيرون نگ اه كرد ، در كمال تعجب با يك ديوار بلند
آجري مواجه شد!
×××
مرد پرستار را صدا زد و پرسيد ك ه چه چيزي هم اتاقيش را وادار مي كرده
چنين مناظر د لانگيزي را براي او توصيف كند؟
شايد او مي خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد » : پرستار پاسخ داد
«!!! اصلأ نابينا بود و حتي نمي توانست اين ديوار را هم ببيند

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

هديه تولد

مردي دختر سه ساله اي داشت. روزي مرد به خانه آمد و ديد كه دخت رش
گران ترين كاغذ زرورق كتابخانه اورا براي آرايش يك جعبه كودكانه هدر
داده است . مرد دخترش را به خاطر اينكه كاغذ زرورق گرانبهايش را يه
هدر داده است تنبيه كرد و دخترك آن شب را با گريه به بستر رفت
وخوابيد.
روز بعد مرد وقتي از خواب بيدار شد ديد دخترش بالاي سرش نشسته
است و آن جعبه زرورق شده را به سمت او دراز كرده است. مرد تازه
متوجه شد كه آن روز، روز تولش است و دخترش زرورق ها رابراي هديه
تولدش مصرف كرده است. او با شرمندگي دخترش را بوسيد و جعبه رااز
او گرفت و در جعبه را باز كرد. اما با كمال تعجب ديد كه جعبه خالي است

مرد بار ديگر عصباني شد به دخترش گفت كه جعبه خالي هديه نيست
وبايد چيزي درون آن قرار داد. اما دخترك با تعجب به پدر خيره شد وبه او
گفت كه نزديك به هزار بوسه در داخل جعبه قرار داده است تا هر وقت
غمگين بود يك بوسه از جعبه بيرون آورد و بداند كه دخترش چقدر
دوستش دارد!!

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

يك سنت

پسر كوچكي، روزي هنگام راه رفتن در خيابان، سكه اي يك سنتي پيدا
كرد. او از پيدا كردن اين پول ، آن هم بدون هيچ زحمتي، خيلي ذوق زده
شد. اين تجربه باعث شد كه او بقيه روزها هم با چشمان باز سرش را به
سمت پايين بگيرد و در جستجوي سكه هاي بيشتر باشد.
او در مدت زندگيش، ۲۹۶ سكه ۱ سنتي، ۴۸ سكه ۵ سنتي، ۱۹ سكه ۱۰
سنتي، ۱۶ سكه ۲۵ سنتي، ۲ سكه نيم دلاري و يك اسكناس مچاله شده يك
دلاري پيدا كرد. يعني در مجموع ۱۳ دلار و ۲۶ سنت.
در برابر به دست آوردن اين ۱۳ دلار و ۲۶ سنت، او زيبايي دل انگيز
۳۱۳۶۹ طلوع خورشيد ، درخشش ۱۵۷ رنگين كمان و منظره درختان ا فرا در

سرماي پاييز را از دست داد . او هيچ گاه حركت ابرهاي سفيد را بر فراز
آسمان ها در حا لي كه از شكلي به شكلي ديگر در م ي آمدند، نديد . پرندگان
در حال پرواز، در خشش خورشيد و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئي از
خاطرات او نشد.

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

راه بهشت

 

مردي با اسب و سگش در جاده اي راه مي رفتند. هنگام عبور از كنار درخت
عظيمي، صاعقه اي فرود آمد و آنها را كشت . اما مرد نفهميد كه ديگر اين
دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت . گاهي مدت ها
طول مي كشد تا مرد هها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.
پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به
شدت تش نه بودند . در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه
به ميداني با سنگفرش طلا باز مي شد و در وسط آن چشمه اي بود كه آب
روز به خير، » : زلالي از آن جاري بود . رهگذر رو به مرد دروازه بان كرد
«؟ اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است
«. روز به خير، اينجا بهشت است » :

چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنه ايم

مي توانيد وارد شويد و هر چه قدر » : دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت
«. دلتان مي خواهد بنوشيد
‐ اسب و سگم هم تشنه اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حيوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي ت شنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب
بنوشد. از نگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد . پس از اينكه مدت درازي
از تپه بالا رفتند، به مزرعه اي رسيدند . راه ورود به اين مزرعه، دروازه اي
قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز مي شد .
مردي در زير سايه درخ ت ها دراز كشيده بود و صورتش را با كلاهي
پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
«! روز به خير » : مسافر گفت

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کافه کمان چــــــت و آدرس kaman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 79
بازدید هفته : 195
بازدید ماه : 191
بازدید کل : 14842
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1



دریافت کد پاپ آپ کلیکی

دریافت کد پاپ آپ کلیکی